بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

تست دوست داشتن...............

 یه سلام کوچولوگرم ازیه راه طولانییییییییییییییییی  

دیدی یه شبای همینطوری دوست داری به سالنامت یه سرکی بکش؟دقیقا من دیشب یه همچین کاری کردم.که یهوچشمم خوردبه یه موضوعی که حدودا جریان۲یا۳ هفته پیش بود.من خودم به شخصه خیلی دوست دارم بدونم چقدرخانوادم دوستام اطرافیانم دوستم دارن چقدرواسشون مهم هستم.واسه همین یه جواری تستشون میکنم.بااینک قبلا امتحان خودشونو پس دادن ولی دونستنه دوبارش یه لذت خواستی داره.چندشب پیشاساعت۱۲ بودکه میخواشتم برم حمام همین که رفتم توحمام یه فکرشیطانی به مخم خوردزودصدای ازیتازدم که واسم یه لیوان اب قندبیارهبهش گفتم صدای مامان بزن گفتم بهش بگوبیادواسه اخرین بارببینمش اونوم باعلی داداشم بادواومدن منم که توحس بودم اشک توچشمام جمع شدگفتم واسه اخرین بارمیبینمتون دیدم ارزوم اومد پیش مامان اینا خلاصه یه فیلم هندی بازی کردم.بعدش مامان گفت بس کن دیگه منم درحمامو بسم تودلم غش غش خندیدم.وقتی ازحموم اومدم بیرون دیدم مامان جون جونیه خودم اخم کرده بعدشم گفت چندین باراومدم پشت درحموم نشستم که ببینم دیونه بازی درنیاری بعدشم کلی دعوام کرده.واقعا اخموتخمشودعواش لذت بخش بوداون وقت خیالم راحت راحت شد که ازبیشتربیشتربیشتربیشترم بیشتردوستم دارن.بااینکه خیلی اذیتشون کردم ازدوست داشتنشون کم نشده.درصورتی که که یکی ازدوستام...میگفت چندروزپیش مامانش ازخونه انداخته بودش بیروناونجابودکه واقعاخداروشکرکردم که همچین خانواده ای دارم واقعا ممنونم خداجونم بابات همه چی............! 

 

*** 

عشق مثل جیش کردن توشلوار می مونه بااینکه همه میفهمن ولی گرماشوفقط خودت احساس میکنی..........!!!

*** 

من زندگی رادوست دارم ولی اززندگی دوباره می ترسم! 

دین رادوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! 

قانون رادوست دارم ولی ازپاسبان ها می ترسم! 

عشق رادوست دارم ولی از زن ها میترسم! 

کودکان رادوست دارم ولی از ایینه می ترسم! 

سلام رادوست دارم ولی اززبانم می ترسم! 

من می ترسم پس هستم! 

اینچنین می گذردروزوروزگار من! 

من روزرادوست دارم ولی ازروزگارمی ترسم!!!! 

(زنده یادحسین پناهی)

نامه فرج الا..صبا

*** 

سلام  

(میدونم یه جورای این نامه قدیمیه ولی بعضی چیزای قدیمی هست که اصلا تکراری نمیشه مثل همین نامه.امکان داره یه جورای همتون این نامه روخونده باشین .شایدم نخونده باشین.درکل واسه خودم خیلی جالب وجذاب امیدوارم هرکی نخونده اونوبخونه یه جواری لذت ببره ...)(راستی فقط به این نکته توجه کنیدکه این نامه توسط فرج الا..صبانوشته شده ولی یه بعضیا مثل خودم فکرمیکنن که چارلی اینونوشته توی خوده نامه ام اسم چارلی هست که احنمالا خودچارلی کموزیادش کرده درکل نامه جذابیه.راستی منم نمیدونستم که نامه روکی نوشته بهروزبهم گفت)

اینجا شب است، یک شب نوئل و من از تو بسی دورم، خیلی دور، اما تصویر تو آنجا روی میز هست، تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست، اما تو کجایی؟ آنجا در صحنه پر شکوه تئاتر هنرنمایی می کنی؟ شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه، نقش آن شهدخت ایرانی” است که اسیر تاتارها شده است. شاهزاده خانم باش و بمان، ستاره باش و بدرخش اما قهقهه تحسین آمیز تماشاگران، عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند، تو را فرصت هشیاری داد نامه پدرت را بخوان. صدای کف زدن های تماشاگران گاه تو را به آسمان ها خواهد برد، برو! آنجا برو. اما گاهی نیز بر روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن: زندگی آن رقاصان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد؛ من نیز یکی از اینان بودم، من طعم گرسنگی را چشیده ام من درد بی خانمانی را کشیده ام و از اینها بیشتر، من رنج حقارت آن دلقک دوره گد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند، احساس کرده ام. با این همه من زنده ام و از زندگانی پیش از آنکه مرگ فرا رسد نباید حرفی زد.دخترم در دنیایی که تو زندگی می کنی، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آیی آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسر فراموش کن، اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس، حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و اگر پولی برای خریدن لباس های بچه اش نداشت پنهانی پولی در جیب شوهرش بگذار! گاه به گاه با اتوبوس یا مترو شهر ار بگرد، مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن و دست کم روزی یک بار با خود بگو:”من هم یکی از آنان هستم” آری تو هم یک از آنها هستی دخترم نه بیشتر! هنر پیش از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را نیز می ش * ک ند. وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه پاریس برسان، من آنجا را خوب می شناسم. از قرنها پیش آنجا گهواره کولیان بوده است در آنجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید، اما زیباتر از تو! مغرورتر از تو! اعتراف کن دخترم، همیشه کسی هست که بهتر از تو میرقصد. همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند و این را بدان که در خانواده چارلی هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران، یک گدای کنار رود سن ناسزا بگوید. همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست، این مال یک مرد گمنام باشد که امشب به یک فرانک نیاز دارد. اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم برای ان است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم.

من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه به خاطر بندبازانی که بر ریسمانی بس نازک راه می روند نگران بوده ام اما این حقیقت را به تو بگویم دخترم، مردمان روی زمین استوار بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس جهان تو را فریب دهد، آن شب این الماس ریسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. شاید روزی چهره زیبایی تو را گول زند و آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.دل به زر و زیور نبند، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و این الماس بر گردن همه می درخشد اما روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یک دل باش، کار تو بس دشوار است این را می دانم. به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی تن تو را نمی پوشاند، به خاطر هنر می توان عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و پاکیزه تر بازگشت، اما هیچ چیز هیچ کس دیگر در این دنیا نیست که شایسته آن باشد. برهنگی بیماری عصر ماست. من پیرمردم و شاید حرف خنده آور می زنم اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریان اش را دوست می داری. بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوشیدگی. می دانم که پدران و فرزندان همیشه جنگی جاودانه با یکدیگر دارند. با اندیشه های من جنگ کن دخترم. من از کودکان مطیع خوشم نمی آید با این همه پیش از آنکه اشک های من این نامه را تر کند می خواهم یک امید به خود بدهم؛ امشب شب نوئل است، شب معجزه است و امیدوارم معجزه است و امیدوارم معجزه ای رخ بدهد تا تو آنچه را که من به راستی می خواستم بگویم دریافته باشی. دخترم چارلی را، پدرت را فراموش نکن، من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم تا آدم باشم تو نیز تلاش کن که حقیقتاً آدم باشی.رویت را می بوسم

***

اولین نوشته هام

سلام 

اول ازهمه امیدوارم بتونم با کمک سارا وبقیه دوستام یه وبلاگ خوب درست کنم 

هرچندکه زیاد امیدوارنیستم به قول ازیتا ابجیم:خودتواذیت نکن بی خیال نوشتن شو 

ولی من همچنان مبارزه میکنم 

فقط یکم حال وحوصله میخوادباوقت هههههههههههههههههههمین  

 

خداوندا !


مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم


 پس مرا  دریاب


و به سوی خویش بازگردان ،


دستان مهربانت را بگشا 


که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...

 

  

فردا روزیست بزرگترازامروز 

سعی کن امروزبزگتر شوی تادربزرگی فردا گم نشوی...... 

 

  

چقدر عاقلند کسانی که در عشق احمقند!!!


***