بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

حکومت!!!

وقتی نتوانستی حکومت کنی

 

گناهش را گردن روسپیان بینداز

 

که دیوارشان کوتاه است

 

حالا دوباره دیواری بلند بساز... 

 

 

تعصب خرکی.....

سلام خوبین؟؟ دلم واسه همتون تنگ شده بود چه اونایی که یه جورایی باهاشون در تماسم چه اونایی که اصلا ازشون خبر ندارم در کل دلم واسه تک تکتون یه ذره شده بود.خیلی دوست داشتم آپ کنم  به دوتا دلیل نشد یکی اینکه کارامون یه مقدار زیاد بود دوم اینکه  دنبال یه چیز جدید میگشتم تا دیشب آبجی جونم با چیزی که ازیکی از دوستم تعریف کرد با خودم گفتم هم ممکن واسه شما جالب باشه هم ناراحت کننده هم  یه جورایی خنده دار هم اعصاب خورد کن و خیلی چیزای  دیگه....

 

تعصب خرکی

 

دیشب آبجی جونم رفته بود که به یکی از دوستام یه سر بزنه و یه حال و احوالی بپرس  که متوجه شد دوست جونی خودم که یه خانوم تپلی بود کاملا" آب رفته وقتی ازش جریان و پرسیدی که چرا اینقدر لاغر شدی اونم گفت: 

توعید واسه عروسی رفته بودن(...این نقطه چینا اسم اون شهرست)داداش دوستم که 26 سال بیشتر نداشت  و تازه داماد بود و خانومش باردار بود ... ازشانس بدش میخواست بره دست به آب بازم از شانس بدش نگو حمام ودستشویشون یکی بود ودرش یه جورایی خراب  بود دخترخانواده ام تو حمام مشغول استحمام بود که این تازه داماد بخت برگشته بی هوا در وباز میکنه میبینه بله یکی داره حمام میکنه بلافاصله در ومی بنده و تا میخواد برگرده داداشای دختره این صحنه رو میبینن و میگن که تو با آبجی ما توی حمام بودی پسره قسم آیه و قرآن که من توی حمام نبودم اشتباه شد دخترم هر چی قسم خورد که بنده ی  خدا اشتباهی درو باز کرده بود این داداشای تعصب خری گوششون بدهکار نبود با زورو اسلحه دعواو بزن بزن و.....پسرو مجبور کردن که با خواهرشون ازدواج کنه.... دیگه خودتون میتونینن ادامه ماجرا رو حدس بزنیین قهر زن اول و پا درمیونی بزرگتراوهزارتا چیزای دیگه....حالا خانم اولی با خانم دومی هر دو توی یه خونه دارن زندگی میکنن و......(فکرشو بکنیین این تعصبای مسخره وخرکی چه کارایی که نمیکنه واسه همین سال 90 واس دوست بدبخت من بدترین سال بود بخاطر همین از ناراحتی لاغر شده بود.خوب حق داره داداش 26 سالش اول زندگی با 2 تا زن با این خرجای سنگین زن اولشم باردار باشه ....وای حتی فکر کردنشم زجر آوره...)

 

 

پس نتیجه میگیریم هر جا که میخواستیم بریم دست به آب قبلش یه اهن اوهونی  سرفه ای بکنیم یا دری چیزی بزینم تا همچین بلایی سرمون نیاد.وای بچه های فکرشو کنیین به جای دختره مامان خانواده تو حمام بود اون وقت چی میشود؟؟؟؟؟؟؟؟

یه اتفاق جالب!!!

سلام خوبی هستین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منم خوبم بد نیستم اگه خدا بخواد بهترم میشم 100% مطمئن هستم آپ امروزم با بقیه آپام خیلی فرق داره می تونم بگم حتی با کل آپای بچه های وبلاگ نویس که دوستام هستــــــــــــــن فرق میکنه......بزارید خلاصه بنویسم تا حوصله تون سرنره چند سال پیش حدود7.8سال پیش یه دوست داشتم که اسمش پگاه بود البته دوست شدن ما کاملا"اتفاقی بود.اولش با یه دعوا شروع شد ولی بعدش با هم دوست شدیم خلاصه گذشت که یه روز فهمیدیم   نا پدری پگاه فوت کرده و همچین یه ارث قلمبه بهش رسیده واونم نامردی نکرده واسه ادامه تحصیل رفته بود دبی خلاصه چند وقت پیش توی دفتر بودم که آزیتا آبجی محترمم اس داد که (آمی  یه چیزه عجیب دارم میترکم پـــــگاه خواننده شد تو PMC کلیپشو دیدم...)خلاصه دیدم  بللللللللللللللللله خود خود خود  پگاه (اینم عکسش آهنگ یه عاشق )

 

 

 

 

  

 

خدارو چی دیدین شاید چند وقت دیگه ام منم رفتم اونور آب خواننده شدم مطمئنم اگه دوستای دیگه ام این خبرو بشنون از تعجب شاخ در میارن چون اون پگاه و اون وضعیت و اون ........................بی خیال دوست داشتم یه جورایی آپم با همیشه فرق کن واس همین نوشتم دلیل بعدیمم این بود که میخواستم بگم واقعا آدم از آینده خودشم هرچیم با برنامه ریزی جلو بره خبر دار نمیشه یه لحظه میبینی از کجا میرسی به کجاهااااااااااااااااااااااااااااااا یا اینکه از کجاهاااااااااااااااااااااااااااااا میرسی به کجا......

پستان دلم خشکیده است .....

  پستان دلم خشکیده است 
  بیهوده چنگ می زند کودک امیدم بر آن 
  مادر...مادر...
 سالهاست از شیر تمام مادرانم گرفته اند
نوازشش که می کنم
انگشتانم را تشنه ی قطره ای به دهان می برد
پیشانی اش را بوسه ای میدهم
مادر...مادر...
قرن هاست از شیر تمام مادرانم گرفته اند...
پستان خشکیده ی دلم را به تمنای قطره ای...
تشنه ی بی نوای من ..
مادر...مادر...
می نشینم...گوش تیز می کنم..
شاید به شنیدن تولد نوزادی...

  شاید به شنیدن تولد نوزادی...
  شاید به شنیدن تولد نوزادی...
  شاید به شنیدن تولد نوزادی...
  شاید به شنیدن تولد نوزادی...
 

از من چه می ماند؟

این روزها بهانه زیاد پیدا می‌شه برای دلتنگی،برای حرف نزدن، برای سکوت. حتی برای این‌که پیش خودت هم ساکت بمونی.که حتی فکرهای عاشقانه‌ات را هم بذاری کنار و با بد اخلاقی به خودت بگی که:"حالا وقتش نیست!"

اما این سکوت تا کی دووم داره؟

 

  

 ********************* 

 

وقتی تو با من نیستی، از من چه می ماند

از من جز این هر لحظه فرسودن، چه می ماند

از من چه می ماند، جز این تکرار پی در پی

تکرار من در من.

مگر از من چه می ماند؟

 

روزگار عجیبی ست.....

نمیدونم چی بگم چطوری شروع کنم...ولی به جرات میتونم بگم سال ۸۸ سال ۸۹ بدترین سالای عمرم بوده که داشتم مخصوصا"۱۷/۱۰/۸۹ساعت ۱.۴۵دقیقه ظهرجمعه افتضاح بود دقیقا" با یه جمله  غیر منتظره ریختم به هم طوری که تا امروز والان که توی دفترم آروم و قرار ندارم خسته شدم خیلی خسته از همه چی پس به چی دلم خوش باشه ؟کجای این زندگی زیباست ؟واس چی هی میگن زندگی زیباست؟ چرا سهراب (آبرنگ) میگه بخند...زندگی قشنگ...مثبت ببین....مثبت بنویس ...چقدر رو صفحه موبایلم بنویسم این نیزبگذرد یه مدت از بس خندیدم گفتم آری آری زندگی زیباست که خودمم باورم شده بود یعنی داشت باورم میشد که همه  چی خیلی قشنگه ..... خستمه  خیلی  داغونم خیلی بهم ریختم حالا وحوصله هیچی و هیچ کسی رو ندارم .بازم مجبورم بگم زندگی زیباست...آ ری آری زندگی زیباست....ولی کجاش چیه این زندگی واسه سهراب سپهری جذاب بود که این شعروگفت...شایدم زندگی های اون موقع واقعا زیبا بود مثل الان نبود. 

  

  

 

 ازکسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدا نگهداربگوید..

ازعادات انسانیش نمی پرسند...ازخویشتنش نمی پرسند.

زمانی به ناگاه باید با آن رودرویی در آید.

تابارد. بپذیرد وداع را.دردمرگ را.

فروریختن را.تا دگربارو دگربار بتواند که برخیزد…..