دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی

 

 

دوستش دارم بسیار دوستش دارم        

دوستش دارم بسیار دوستش دارم

 

دل من همی داد گفتی گوایی

که باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم

بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم

نبوده‌ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن

نه چندانکه یکسو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود

گناهم نبوده‌ست جز بیگنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی

نگارا بدین زودسیری چرایی

که دانست کز تو مرا دید باید

به چندان وفا اینهمه بیوفایی

سپردم به تو دل، ندانسته بودم

بدین گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا که آگه نبودم

که تو بیوفا در جفا تا کجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیکن

نگویم که تو دوستی را نشایی

نگارا من از آزمایش به آیم

مرا باش، تا بیش ازین آزمایی

مرا خوار داری و بیقدر خواهی

نگر تا بدین خو که هستی نپایی

میخواستم به او بگویم مرانجا دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخواست مشکل نشیند

 

دیدم شبیه من نیست رنجیده ام و مانده چرا که تو تنها تو شایسته ی دوست داشتنی تنها تو

دلم عشق میخواد از هماننابهای قدیمی که جان بدن برای هم از اون ناباش دلم به عشق خوش است  به عشق

چت شده دل امروز

چت شده امروز ای دل

کاش همین الان بود همین الان همین حالا

اگر دوستم نداری رهایم کن رهایم کن  رهاااااااا

 تو رهایم کرده ای خیالت نه

 

در همه ی دیر مغان نیست تو من شیدایی

 

باید چیکار میکردم دلم پر بود و ذهنم مشغول هیچی رهام نمیکرد خودم نیستم دلم یک ارامش میخواد ارامشی از جنس عشق ارامشیاز جنس نور از جنس اسمانیش

این خودشه اینی که رو به رومه همونه که ازت خواسته بودم چی شد چرا اینجوری داره پیش میره میترسم میترسم

خدایا عشقش و در دلم بیشتر کن و عشق من و در دل اون خدایا میترسم میترسم این ترس این ترس این ترس

میخواستم بهش بگم دلم فقط برای تو تنگه تنگه ولی زود بود

 

رگ خواب یه صحنه هاییش قشنگ یاد خودم میوفتادم ولی برام عجیب بود خیلی که اصلا فکر نمیکرد من این لحظه ها رو داشتم با یه تفاوت که من خیلی درد کشیدم ولی هیچ کس جز خدا نفهمید چه روزایی بود خدایا هیچ وقت بر نگردون اون روزا رو چه بدبختی ادم تو روزای خوبم ترس برگشتن روزای بد و داشته باشه...دلم ارامش میخواد خیال راحت و عشق اونم فقط عشق تورو

چقدر حرف دارم بزنم چقدر دوست داشتم یکی بود بهش از عشق میگفتم از حرفایی که میترسیدم به کسی بگم که نگن دیونه ام نترسم از اینکه به یکی بگم دوسش دارم چه حرفی از عشق بهتر عشقی که بهت بال و پر بده که همون نیمه ی گمشده باشه که عشق باش که سرو روان ارام جان که بشینه پای سختی هات که خودت باشی پیشش اونی که ارزوت بوده ولی انگار عشق فقط برای فیلماس تو تمامت رو پای کسی میزاری و منتظرش میمونی که بی فایده بود انقدر حال و هوای کسی باهاش بود که من و ندید که حرفام تو گلوم خشک شد که شدم یکی بجز خودم ...اونقدر که وقتی حرف میزنه شعر میخونه میفهمم با من نیست و من چی دارم بگم خسته ام

این و هر بار میخونه احسا س میکنم کل زندگیم رو به سراب میره کاش جرات داشتم دل بکنم  اونایی که همیشه معقول تصمیم میگیرن و حرف میزنن و تو اوج میرن پیروز ترن میرن ولی شاید اگر بودن همه چیز خوب نبود ولی اونی که میمونه پای همه چی و مرگ تدریجی و میبینه هیچ وقت دیده نمیشه این عشق نیست ....نمیتونم چرا نمیتونم نمیخوام

به که بینم که تویی چشم مرا بینایی...

 

زندگی چقدر سخت میگذری

چقدر باید خودت و ثابت کنی بجنگی برای اثبات یک حرف که لذت بخش ترین که فلسفه ی افرینش

انقدر بجنگی که نای لذت برات نمونه چقدر سخت میگذره قبلا گفته بودم اگر خدیا تا 30سالگی به ارزوم نرسیدم بمیرم تحکل این دنیا وقتی قانوناش و بلد نیستی سخته سخت خیلی نفس ادم و بند میاره و تپش قلبت ...

این همه فکر این همه ازار برای تحمل من خیلی سخته از تحمل من به دور

چرا ادما نمیمونن چرا همه چی و پای یه نفرنمیریزن و چرا وقت رفتن  کامل نمیرن چرا

و چه رمقی برای کسی میمونه که میخواد فقط با موندنش با همیشه موندنش با تحمل سختی ها کنار یک نفر بمونه که همدم باشه که اینه عشق

خدایا سخته خیلی وقتی علی و میبینم وقتی میبینم ادما نمیرن کامل ادما یی که به نام عشق تو رو حتی از دور عذاب میدن مدام تورو یاد چیزایی میندازن که برای فراموش کردنشون جنگیدی که یکی باید بجنگه هوار بزنه که من همه ی اینا رو بجون خریدم من با لحظه لحظه خیال تو زندگی کردم بعد همه ی زحمتات و تظاهر به دوست داشتن یک نفر ویرون میکنه چرا من نمیتونم چرا دلم نمیاد با دل یه ادم اینکارو بکنم دلم میگیره وقتی یاد خود میوفتم خودم که سختترین روزای عمرم  و روزایی که فقط تو میدونی چی بهم گذشت و سکوت کردم و رفتم و چون اینطور رفتم رفتم فراموش شدم سخته قانونای این دنیا  سخته خیلی دلم گرفته دلم عجیب گرفته است

دل م ارامش میخواد ارامش و عشق

سوگواری

گاه به خودم میگویم پیش از او و پیش از این رنج عمیق دردی در من نیز بود گویی ادمی همه چیز را حس میکرده در نهاد هر ادمی دردها و خوشی ها یی است گویی همزاد او

قبل از او چرا با اوازهای کهنه پر درد میگریستم چرا غمهایم در خودم بود و خنده هایم هویدا

حالا میفهمم ادم میتواند برای چیزی دلتنگ شود و به سوگ شادی چیزی بنشیند که نداشته است

 

حالت به شود حالت به شود حاله به شود دل بد مکن...